سفارش تبلیغ
صبا ویژن


من و دوستم



درباره نویسنده
من و دوستم
مدیر وبلاگ : یاران دلنواز[65]
نویسندگان وبلاگ :
زهرا (@)[29]

سعیده
سعیده[30]

تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
دل نوشته ( زهرا )
یاران دلنواز
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
من و دوستم

آمار بازدید
بازدید کل :61565
بازدید امروز : 6
 RSS 

من اعصابم خوردهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه....
جایی پیدا نکردم خودمو خالی کنم مجبور شدم بیام اینجا...

چرا بعضی آدما این قدر مرموزن......؟؟؟!
س: واقعا چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!؟
دلم می خواد برم سره بعضی ها رو از تنش جدا کنم......
اصلا دیگه برام مهم نیست... دیگه در موردش فکر نمی کنم... یعنی سعی می کنم نکنم...اصلا مهم نیست که می خواست چی بگه یا نگه... اصلا دفعه دیگه که رفتم به رو خودم نمی آرم که دفعه قبل چیزی می خواست بگه یا نه.....
اصلا دیگه نمی ریم.... اصلا دیگه پامونو نمی زاریم...

س: آره این خوبه ولی به شرطی که واقعا بهش فکر نکنی! ولی مگه میتونییییییییییییییییییی؟من مطمئنم تو تا امشب حتما یا خودتو کچل کردی یا منو یا ........................(این یکی دیگه محاله!) 
وقتی سعی کنم به موضوعی فکر نکنم مطمئنم! که دیگه فکر نخواهم کرد.....اینو جدیدا یاد گرفتم...
حداقل سعی که می تونم بکنم..... این قدر تو کاغذ شکلک می کشم یا تو دفترم چرت پرت می نویسم که دیگه برام مهم نباشه....
س: عمرا اگه نتونی!

بزار احساساتمو بگم ....

احساس می کنم با خنده هاش یه جور کوچیکم کرد.... یعنی تحقیرم کرد....یعنی کچلت کرد!

گریه نکن دیگه حققققققققققققققققققققققق نداریم پامونو بزاریم
اگر مجبور شدیم بریم به قول تو نباید این قدر بهش رو بدیممممممممممممممممممممممممم
دارم دیووووونه می شم............... کاش  همونجا حرفامو ... یعنی همونجا جواب حرفاشو کامل میدادم که حداقل دلم خنک بشه...
که حداقل این همه اینجا حرص نخورم....
کاش بریم او

 



نویسنده : زهرا » ساعت 2:0 صبح روز شنبه 88 بهمن 3


بسم الله الرحمن الرحیم

 تقدیم ب تو ک بهترینمی:

هر چی آرزوی خوبه مال تو
هر چی که خاطره داریم مال من
اون روزای عاشقونه مال تو
این شبای بیقراری مال من

منم و حسرت با تو ما شدن
توئی و بدون من رها شدن
آخر غربت دنیاس مگه نه؟
اول دوراهی آشنا شدن

تو نگاه آخر تو
آسمون خونه نشین بود
دلتو شکسته بودن
همه ی قصه همین بود

می تونستم با تو باشم
مثل سایه مثل رؤیا
اما بیدارم و بی تو
مثل تو تنهای تنها

هر چی آرزوی خوبه مال تو
هر چی که خاطره داری مال من
اون روزای عاشقونه مال تو
این شبای بیقراری مال من

 پ.ن:

سلام

خیلی وقته ننوشتم... خیلی وقته قلم بدست نشدم. یا بهتره بگم خیلی وقته نتونستم بنویسم.

ولی الآن با تمام فشاری ک رومه این طلسم رو میشکونم. فقط برای ی انگیزه، ی هدف، ی دوست...!

یاد دو سه سال پیش افتادم. لحظه شماری میکردم برای رسیدن این روز تا اولین هدیه تولدت ک ی پست تو وبلاگم بود رو تقدیمت کنم! (اونم هدیه ای ک ناخواسته ازت گرفتمش!)

بگذریم. (دیگه نمیخوام از اون گذشته یادی کنم.)

راستی! نوشتن از ی جهت دیگه هم برام سخته! اونم این ک رو کیبورد حروف فارسی ندارم!!! (دیگه حتما درک میکنی با چ عذابی دارم مینویسم!) اما چون برای تو مینویسم سختیشو حس نمیکنم!

بهرحال اگه کم بود یا بد بود مثل همیشه ب بزرگواری خودت ببخش عزیزم.

حالا تولد میگیریم.

 انشاالله وقتی اومدم و اومدی ی جشن کوچولو با هم میگیریم. (اونم توی پاتوق!)

باید حتما این جشن رو بگیریم چون میترسم آرزوم برآورده شه و سال دیگه تنهایی گیرت نیارم!! 

آخرش ک عکسات بهم نرسید ولی از همون نمای کوچیکشم معلوم بود ک زدی تو تریپ اساسی مهندسی!!!  میترسم وقتی دیدمت نشناسمت! شایدم دیگه مارو تحویل نگیری! (چون فک کنم از وبمون هم (نح...تر!!!) شدیم!

اکشالی نداره! وقتی مستقر شدیم تو عکاسیِ (اَبشارِ جدیدُالسوژه!!  ) عکسای قشنگ قشنگ واستون میسندیم!  

انگار بیشتر خاطره شد تا جشن تولد...  دیگه واقعا معذرت!

آرزو میکنم همیشه و همه جا خوش باشی و لبت خندون! چ با من چ با بعضیا!!!

تولدت همیشه مبارک باشه، و عمرت با عزت! (این تبریک برای تمام عمرم.)

  



نویسنده : سعیده » ساعت 5:51 عصر روز چهارشنبه 88 دی 9


مداحی قشنگیه...
بعد از خیلی تونستم با آرامش اینجا یه چیزی بنویسم...
این 3 ماه رو همش تو رفت و آمد ، فکر و درس و ...
شکر...
شب یلدا به نیت ... فال زدم...
و حافظ اینو بم گفت: اگر از دوست بی عیب و پاکت جدا شدی ، تقدیر تو این چنین بوده، روزگار بعد از جدایی از دوست هم ادامه داره...

و می بینی و می بینم که ادامه داره...
این وسط یه چیزایی تو دلت برا خودت، فقط و فقط برا خودت مفهوم داره و برا خودت باقی می مونه که باید برا آینده ازش استفاده کنی...
باید بگذریم و ادامه بدیم...
باید دلت و بزرگ کنی و ادامه بدی...
تقدیرت این طوره...
تو این 3 ماه شاید بتونم بگم معنای تنهایی رو فهمیدم... شکر...
کاش خودمو پیدا کرده باشم... کاش کمی ها ، کاستی ها ی خودمو فهمیده باشم...
خیلی به گذشته فکر کردم... روزگار خوبی بود... خدا خیلی هوامونو داشت...شکر
به آیندم فکر کردم و باید فکر کنم... قلبم می گه همینطور تنهایی ادامه می دی... خیلی کلنجار رفتم که این طور نباشه... ولی نمی فهمیدم که این تقدیرمه...
انگار هر چی تلاش و فکر و برنامه می ریختم بیشتر بهم می خورد افکارم... خدا یه جورایی بهم میگه « بشین سره جات بشر!... مگه نمی دونی که اگه من نخوام زمین و زمان و بدوزی نمیشه... تازه مگه تا حالا هر چی برات خواستم به ضررت بوده... چرا آدم نمی شی و «« فقط به قدرت و رحمت من اعتماد نمی کنی »» ... مطمئنم کم کم می گی شکر که اون طور که من می خواستم شد نه اون طور که خودت فکر می کردی...»

شکر...
از فردا ایشالله باید زیاد بخونم واسه امتحانا... سختن... ولی من حداکثر تلاشمو می کنم... با اینکه اگه نمره هامم بد شد حقمه... توی طول ترم اونطور که باید و شاید درس نخوندم...

همین...
تا کی بشه که باز یه چیزی تو این وب بنویسم...
یا علی..



نویسنده : زهرا » ساعت 1:0 صبح روز پنج شنبه 88 دی 3


سلام من به محرم به ماه دلبر زینب.س...

به اشک سینه زنانش به نزد مادر زینب.س...

سلام من به محرم به آن که صاحب آن است...

به کاروان بهاری که در مسیر خزان است...

سلام من به محرم به خیمه های قشنگش...

به اشک مهدی زهرا.س به غصه دل تنگش...

سلام من به محرم به پرچم غم زهرا.س...

به گیسوان سفید و به قامت خم زهرا.س...

فرارسیدن ایام سوگواری سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) بر پیروان و محبان مکتب اهل بیت علیهم السلام تسلیت باد.

بی نوایم اشک چشمم توشه است

 آرزویم مرقد شش گوشه است

یا زهرا.س

التماس دعا



نویسنده : یاران دلنواز » ساعت 4:52 عصر روز پنج شنبه 88 آذر 26


نکند موسم سفر باشد
ساربان خفته و بی خبر باشد


بوی باران تازه می آید
نکند بوی چشم تر باشد


 سخنی از وفا شنیده نشد
نکند گوش خلق کر باشد


 نکند عشق در برابر عقل
دست از پای دراز تر باشد

 نکند پرده چون فرو افتد
داستان ، داستان زر باشد


 زیر این نیم کاسه های قشنگ
نکند کاسه ای دگر باشد


 نکند آن که درس دین می داد
از خدا پاک بی خبر باشد


 همچو سرو ایستاده ام در این باد
نکند پاسخش تبر باشد


 نور کیوان در آسمان نشست
نکند پوچ و بی ثمر باشد 

 



نویسنده : زهرا » ساعت 1:1 صبح روز شنبه 88 آبان 16


<      1   2   3   4   5   >>   >