سفارش تبلیغ
صبا ویژن


من و دوستم



درباره نویسنده
من و دوستم
مدیر وبلاگ : یاران دلنواز[65]
نویسندگان وبلاگ :
زهرا (@)[29]

سعیده
سعیده[30]

تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
دل نوشته ( زهرا )
یاران دلنواز
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
من و دوستم

آمار بازدید
بازدید کل :61571
بازدید امروز : 12
 RSS 

سلام...

سال 1387 هم داره تموم میشه.

از موقعی که یادمه همیشه روزای آخر سال دلم گرفته بود... یا شایدم دلم تنگ بوده...

همه پست های این وبلاگ رو از اول تا آخرش خوندم...سال 87 رو یه مرور خوبی تو ذهنم زدم.چه روزایی بود... چه افکاری داشتیم...چه دنیایی داشتیم...

دارم بیداد گوش می دم.

دلم برا مطلب نوشتن تو این وبلاگ تنگ شده بود...

هنوز هم اینجا خانه ی حرفهای دلمان هست. هر چند خیلی کم حرف دلی توش نوشته میشه.

چند روز دیگه این خانه یک ساله می شود. باید یه کم اینجا رو هم خانه تکانی می کردم.

هنوز که هنوزه بیشتر از هر جای دیگه دوسش دارم و برام عزیزه...باید دستی به سرو روش می کشیدم
هر چند که هم خانه مان به جای دیگر نقل مکان کرد و فقط گاهی به  خانه ما سر میزند... بی معرفت حتی آدرس هم نداد که ما یه سری به آنها بزنیم.

وقتی اینجا ماندیم تنهای تنها... خواستیم ما هم برویم یه خانه دیگر برای خودمان بسازیم و آدرسش را به کسی ندهیم ولی با خودمان فکر کردیم که اگر حرف ، حرف دل باشد ، چه اینجا چه جای نو...

اگر قرار بر خالی شدن باشد چه اینجا چه جایی که هیچ کس مارا نشنا سد...

بهتر این است که با یار دلنواز همیشه گی مان بمانیم و ماندیم...

دیگه چی بنویسم؟!!...

آهان...داشتم از تموم شدن سال می گفتم....شاید اصلا نباید به این فکر کنم که سال 87 تموم شد.

شاید باید به این فکر کنم که سال 88 داره شروع میشه...

ولی آنها که گذشته را بخاطر نمی آورند محکوم به تکرار دوباره آن هستند...

خوب... پس یه کاری می کنیم...

به خودم و سعیده خانم تا روز جمعه 30/12/87 فرصت میدم که فکر کنیم و بنویسیم و پست کنیم  که واقعا واقعا سال 87 رو چه ور آدمی بودیم... یعنی خودمون از دید خودمون چطوری بودیم...

نمی خوام مثال بزنم تا ذهنمون محدود نشه...

پس مطلب آخر سال 87 می مونه برا پست بعدی...

یا علی.




نویسنده : زهرا » ساعت 7:46 عصر روز جمعه 87 اسفند 23


  امروز این وب من نیست که بروز می شود ...

 

این اعلام حضور به دوستی است که دوستش دارم و شاید یادم رفته که او هم دوستم دارد ...

امروز آمده ام

تا به او بگویم که دوستش دارم ... هر چند بینمان کیلومتر ها فاصله است ...

 

تا بگویم دلم می خواهد ساعتها با او به حرف بنشینم ... و شاید نه .. به سکوت ... و اشکهای بی ریایش را نظاره کنم !

 

تا بگویم همیشه از بودن در کنارش لذت بردم ...

 

تا بگویم چقدر از شنیدن صدای گاه نا امیدش غمگین می شدم ... و چقدر دل آزرده ...

 

تا بگویم همیشه تحسین کرده ام صبرش را ، استقامتش را ، استقلالش را

 

تا بگویم ...

 

اینجا نه ... قبول دارم که فاصله ها فاصله انداخت بین جسممان و کلاممان ... شاید تکراری باشد این حرف ولی تا بگویم

 

دلم با توست .. هر چند کافی نیست .... ولی لازم است ...

 

 

یا علی مدد



نویسنده : سعیده » ساعت 1:56 عصر روز دوشنبه 87 دی 2


نیمه شب است...خوب باشد...شب رو بیشتر روز دوست دارم...
اگر فردا نمی خواستم پاشم دوست داشتم تا صبح پای کامپیوتر بمونم...
بشر خبر داد که باید فردا برم باشگاه...
به قول سعیده فکر کنم باید از این شهر فرار کنم تا ...
دو هفته شد...از موقعی که مامان رفته مکه...
سه شنبه روز عرفه بود...پارسال مثل این روز رو طلائیه بودیم...چه روزی بود...امسال ما رو دعوت نکردن شهدا...حق داشتن...حق داشتن...حق داشتن...
الان تازه می فهمم پارسال چه روزی رو کجا بودم... هر چند که همش یه ساعت اونجا نبودیم...کاش قدر می دونستم...
عجب طلایی بود این طلائیه...
.

.

.

کاش فردا نمی خواست برم....امشب رو دوست داشتم با خودم باشم.....
خیلی وقته دلم برا خودم تنگ شده .... نمی دونم کی فرصت می شه به افکارم سروسامون بدم...
همین...
تا فرصت مناسب...یا علی



نویسنده : زهرا » ساعت 2:4 صبح روز شنبه 87 آذر 23


سلام

آبجیه کچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچل چرا نیستیییییییییییییییییییییییییی

الآن که می خوام باشی نیییییییییسسسسسسسسسستییییی

وقتی میگم این یارو هووووووووووووووووووهه! میگی نههههههههه!!!!!!!!!!!!

اصلا من دیگه دوستت ندارم

اصلا برو پیش همون بشر  هی براش بنر بساز اینقدر بساززززززززززز تا حالش جا بیاد

اصلا الآن دلم میخواااااااااااااااااد خخخخخخخخخخفففففففففففففشششششششششش ککککککککننننننننننمممممممممممممممممممممممممممممم

ای ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

الهییییییییی شککککککککککککررررررررررررررر که از خواب پروووووووووووووووندییییییشششششششششش

الهی کچل شنننننننننننننننننن همشوووووووووووووووووووووون با هممممممم

من اعصااااااااااااااااااااااااااااااااااااابببببببببببببببببببببب ندارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررممممممممم

هیچ کس نمی فهمه.....................................................................

هیچ کس......................................................................................................................



نویسنده : سعیده » ساعت 11:53 عصر روز یکشنبه 87 آذر 10


...

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

قرار بود زود به زود بروز کنم ولی... تو که میدونی این کامپیوتر من عجییییییییییب بشریه! هر جا میرم ولم نمیکنه! مدام هم که خرابه! وقتیم که از بیمارستان میاریمش قربونش برم ، باز دلش هوای اونجا رو میکنه! نیست که خیلی خوب بهش میرسن هوایی میشه طفلک!

حالا زیاد هم تقصیر رو به اون نمیدم خودم خیلی بیشتر مقصرم!

دیشب یعنی 2 ساعت پیش نمیدونم چی شد! یعنی جدیدا نمیدونم چرا ارتباطمون این جوری شده

از وقتی اومدم اینجا ...

بازم دارم تقصیر رو میذارم گردن اینو اون!

پس خودم چیکارم این وسط...

میدونم دیگه حالو حوصلمو نداری

وقتیم هستم ، خیلی لطف میکنی که میمونی و هیچی نمیگی

ولی دیگه نمی خوام

نمیخوام بخاطر من باشی

نمیخوام باشی و...

بازم میگذریم

مثل همیشه که به جای حل کردن موضوع فقط گذشتیم... و مثلا فکر کردیم بهترین کاره

باشه رفیق من برو

شاید من خیلی خودخواهم و حتما همینطوره!

تو زیادی موندی پای من

حالا که دیگه من نیستم خیلی راحت میتونی فکر کنی

و تصمیم بگیری

امیدوارم در تمام مراحل زندگیت همیشه موفق ، پیروز و خوشبخت باشی

و قول میدم

یعنی..

تلاش می کنم

سعی می کنم

که دیگه مزاحمتی برات ایجاد نکنم

تو هم برو..

یا علی مدد

 



نویسنده : سعیده » ساعت 5:38 صبح روز جمعه 87 آذر 8


<   <<   6